خواجه بشیر احمد انصاری
تاریخ: 6 دلو 1398 – 26 جنوری 2020
در این هفته با تولستوی بودم و کتاب او «علم و اخلاق و سیاست». تولستوی در فصل اخیر این کتاب از سقراط یاد میکند که آمد تا زایش اندیشه را برای انسان یونانی آسان سازد، همانطوری که مادرش قابله بود و زایش کودکان را برای زنان یونانی آسان میساخت.
در جامعهای که سقراط میزیست، مردم خدایان گوناگونی را میپرستیدند، چون خدای بحر و خدای باد و خدای آفتاب و خدای جنگ و خدای مرگ؛ چنانچه آن ها به الهههایی هم باور داشتند، چون الهه حکمت، الهه دشمنی، الهه زراعت و امثال آن.
سقراط روزی از خود پرسید که اینهمه خدایان چه میخواهند و در مسیر جستوجوی این خدا مدتی سرگردان بود و رنج فراوانی کشید تا آنکه خدا را در نهانخانهی ضمیر خویش یافت. او همان خدایی بود که هرباری سقراط اراده کار خیری میکرد، او از درونش صدا میکرد که این کار را بکن و اگر اراده کار زشتی را داشت، باز فریاد او به گوش میرسید که نباید چنین کنی. سقراط دریافت که هرچه آن صدا میگوید، حقیقت است. او از خود میپرسید که میداند این صدای او نیست، پس صدای چه کسی خواهد بود. آن صدای خدا بود! پس از آن، سقراط به میدانهای آتن میآمد و پیام خدا را برای مردم میرساند.
ادیب بزرگ روسیه سپس میپرسد: چرا مردم به ودکا و «دیگر» مواد مخدر روی میآورند؟ او در پاسخ به این پرسش از فرضیههای گوناگونی یاد کرده و همه را نادرست میانگارد؛ و در پایان، خودش پاسخ میدهد که هدف از اعتیاد چیزی جز خاموش کردن ندای ضمیر در نهاد انسان معتاد نیست. او حکایت میکند که در یکی از روزها از راهی میگذشت و شنید که یکی از معتادان به دوستش میگوید اگر مست نبودیم، انجام چنین کاری چقدر ننگین بود!
امروز هم اگر از کسانی که صدای ضمیر در نهادشان خفه گردیده است، بپرسید كه چرا دست به وطنفروشي مىزنيد، با اعصابي آرام و با صیغه استفهام انکاری خواهند گفت: وطن چيست؟! اگر برايش بگويي آنچه انجام ميدهد، در محكمهی وجدان محكوم است، برايت تبسمكنان خواهد گفت: وجدان چيست؟! اگر توجه او را به امر مقدس ناموس جلب كني، باز برايت خواهد گفت: ناموس چیست؟! اگر از اصول بزرگ دینی و فرهنگی برایش بگویی، آن را نیز جزء مفاهيم پوسيده و تاریخزده به شمار خواهد آورد.
خلاصه سخن، در درون هرکدام ما معدنی به شکوه هندوکش نهفته است که آن را ضمیر نامند. آیا از این ثروت هنگفتِ فطرت سودی خواهیم برد؟
در اندرون من خسته دل ندانم کیست
که من خموشم و او در فغان و در غوغاست