خواجه بشیر احمد انصاری
تاریخ: 5 اسد 1399 – 26 جولای 2020
ظهور پدیدهای به نام محمد اقبال را میتوان یکی از معجزههای شگفتیانگیز قرن بیستم میلادی به شمار آورد؛ البته نه به خاطر آنکه اقبال در محیطی نسبتاً بیگانه، شعر فارسی را تا قلههای بلندی اوج داد؛ بلکه به خاطر تنوع و عمق فکری این اندیشهورز بزرگ حوزهی تمدنی ما.
اقبال که در حساسترین برهههای قرن بیستم در هند و اروپا زیست نمود، این فرصت را یافت تا استعمار را از نزدیک لمس کند، فروپاشی خلافت عثمانی را به چشم سر ببیند، و در باب خلافت چندین مقاله و چندین سخنرانی به انگلیسی و اردو هم داشته باشد.
اقبال در مورد خلافت سخنی نو به میدان آورد تا جایی که این بیت نظیری پشاوری را به اتاترک اهدا نمود که گفته بود:
هر کجا راه دهد اسب، بر آن تاز که ما
بارها مات در این عرصه به تدبیر شدیم
با آنکه مکتب فکری اقبال با اتاترک متفاوت بود و گاهی اتاترک را آماج نقد خویش هم قرار میداد ولی باوری که اقبال در باب عوامل فروپاشی خلافت داشت هیچگاه متزلزل نشد.
اقبال خلافتهای اموی و عباسی و عثمانی را امپراطوریهایی خواند که اقوام و نژادهای مختلفی آن را تأسیس نموده و دیگران را به حاشیه راندند؛ در حالی که روح اسلام با نظام امپراطوری سازگاری ندارد. او گفت به خاطر آنکه وحدت اسلامی واقعی ایجاد گردد باید تمامی کشورهای اسلامی استقلال یابند و سپس هر کشوری به تنظیم اوضاع خانه خویش کوشیده و در پایان همه دست به اتحاد دهند. او میگفت این وحدت از کثرتی متشکل از واحدهای مختلف نژادی به وجود میآید که نه روح امپراطوری آن را فاسد خواهد ساخت و نه هم زهر نژادگرایی.
زمانی که اقبال این عبارات را مینوشت و از مسلمانان میخواست تا از تجارب گذشته تفکر سیاسی خویش عبرت گیرند، در جهان اسلام تنها پنج کشور نسبتاً مستقل وجود داشت: افغانستان، ایران، ترکیه، عربستان و مراکش. او میگفت خلافت به شکل سنتی آن، با آنکه مدتها پیش از تأثیر افتاده است، به جای آن که وحدتی بیافریند، مایه اختلاف و گسیختهگی در جهان اسلام گردیده است.
اقبال میدانست پنج سال پیش از آن که اتاترک خلافت را ملغا قرار دهد، خلیفه عثمانی خود بر مبنای قرارداد «مودروس» و «سیفر» تسلیم متفقان شده بود و نیروهای فرانسه و انگلستان و ایتالیا استانبول را اشغال و در کنار وحیدالدین سلطان امپراطوری عثمانی که او را خادم الحرمینالشریفین و خلیفه مسلمین و امیر المؤمنین مینامیدند، در پیش چشمان او به تحکیم سنگرهایشان در آن شهر میپرداختند.
خلاصه سخن اینکه اقبال را در پاکستان «معمار پاکستان» نامیده و حرف «پا» را خیلی هم پر ادا میکنند. پرسشی که مطرح میشود، اندیشههای آن «معمار» با سلوک خلافت خواهانی که از سرزمین او به خانه همسایه یورش آورده و آن را بر سر ساکنانش آتش زده اند، تا چه اندازه سنخیت دارد؟!