خواجه بشیر احمد انصاری
تاریخ: 11 جوزای 1399 – 31 می 2020
یکی از مؤلفههای اساسی دموکراسی وجود اپوزیسیون است که آن را ستون فقرات دموکراسیها خواندهاند. اپوزیسیون یکی از نیازهای اساسی نظامهای دموکراتیک بوده که دموکراسی در غیاب آن معنا نمییابد. امروز وجود اپوزیسیونها و نحوه کارشان و شیوه تعامل متبادل حکومت و اپوزیسیون از جمله معیارهایی است که دموکراتیک بودن نظامها را بر مبنای آن میسنجند.
وقتی شهروندان کشور احساس بیعدالتی میکنند، همین اپوزیسیون است که به پناهگاه آنها بدل شده و با استناد به اطلاعات و شواهد دست داشتهیشان، تا آن که حقشان را نستاند آرام نمینشیند.
یکی از خالیگاههای بزرگ آنچه به نام «دموکراسی» در کشور میشناسیم، نبود اپوزیسیون روشمند سیاسی و تعریف دقیقی از آن بوده که جامعه سیاسی ما از کنفرانس بن تا امروز از نبود آن رنج میبرَد. قانون اساسی افغانستان هم که محصول توافق بن بود، از همان آغاز، چشمش را بر احزاب سیاسی و اپوزیسیون بست، و در این مدت، حکومت و رهبری آن با هیچ اپوزیسیون چالشگر و قدرتمندی مواجه نشد تا بتواند حتا از اصول همین قانون اساسی دفاع کند.
درد بزرگ جامعهی سیاسی ما به همان اندازهای که به گروه برسر اقتدار پیوند دارد، به همان حد به کسانی بر میگردد که خودشان را اپوزیسیون مینامند. در شش سالی که گذشت، هیچ ندانستیم که چه کسی در حکومت است و چه کسی در اپوزیسیون. استفاده از حقوق و تشریفات رسمی حکومت از یکسو، و فرار از مسوولیتها و بیکارهگیها از سوی دیگر، به منطق شتر مرغی میمانَد که هنگام بار بردن در کسوت مرغ ظاهر میشود و هنگام پرواز خودش را شتر معرفی میکند.
افغانستان پس از هژده سال تجربه «دموکراسی» سخت نیازمند اپوزیسیون «بومی» و خودجوش است تا بتواند طغیان قدرت را مهار نموده، در زمینهی نظارت، ارزیابی و توازن که آن را check and balance نامند، نقش خودش را بازی نموده، مدافع عدالت اجتماعی بوده و گروه حاکم را در مقابل مسوولیتهایش قرار داده، در زمینه طرح قوانین لازم و کمپاین برای تصویب آن و به چالش کشیدن برنامههایی که با منافع مردم در تضاد اند، نقش سازندهاش را بازی نماید. اپوزیسیونی که برنامه و حرفی برای گفتن داشته و قلبش با آهنگ غم و شادی مردم در تپش آمده، فساد دستگاه قدرت و مهرههای آن را عریان نموده، و در جایگاه بلند نیروی تعادلآفرین تکیه زند.
دستگاههای منحط و میراثی، و مهرههای غرق در فساد، و «پارتیزان»های بیبرنامه و تکراری، و سیاستهای خانوادهگی، و مافیای سیاسی، قومی و قبیلهای، به هیچ صورت شایسته تحمل این رسالت سترگ نمیباشند. در چنین شرایط، جز این که فلک را سقف شکافت و طرحی نو در انداخت، راه دیگری سراغ نداریم.
گفتم که یافت مینشود، جستهایم ما
گفت آنکه یافت مینشود، آنم آرزوست!