خواجه بشیر احمد انصاری
تاریخ: 12 عقرب 1398 – 3 نوامبر 2019
پس از هر چندی، رهبران کشور ما گوشهای ما را با آهنگ تاریخ پنج هزار ساله نوازش میدهند و این آهنگ بیشتر اوقات در میدانهای جنگ با همسایهی جنوبی نواخته میشود. پرسشی که دارم، ما چرا تاریخ را نمیخوانیم و یا نمیدانیم که تاریخ، سند ولادت افغانستان با حدود اربعهی کنونی و هویتش را در سال ١٩٠١ میلادی ثبت کرده است و پیدایش پاکستان را در سال ١٩٤٧ میلادی. به این لحاظ میتوان افغانستان را تنها ٤٦ سال بزرگتر از پاکستان دانست.
برخی تصور میکنند که تا سال ١٩٤٧ نه انسانی در جغرافیای پاکستان وجود داشته، نه شهری، نه مدنیت و فرهنگ و تمدن و دولتی. تو گویی در این بخش کره زمین، حفرهی تاریکی به چشم میخورد که خداوند دولتی را در آنجا پرتاب نمود.
برخی دیگر که با شنیدن نام خراسان و باختر و آریانا و مشتقات زبانی آریانا چون آرین و ایران، وجودشان را تب و لرزه میگیرد، تصور میکنند که افغانستان، زادهی سال ١٩٠١ نه، بلکه در مسیر تاریخ وجود داشته است؛ کاری را که غبار انجام داده بود، غافل از اینکه وجود مدنیتهای تاریخی در یک قلمرو جغرافیایی به هیچ صورتی نمیتواند دلیلی بر وجود کشوری با نام و هویت جدیدی باشد.
به هر حال، اگر ادعای تاریخ پنج هزار ساله داریم، حد اقل به تاریخ و فرهنگ و نامهای تاریخی کشورمان احترام بگذاریم. آخر از همین پاکستان ٦٨ ساله باید خجالت کشید که از نامهای مربوط به قلمرو کنونی افغانستان چون غوری و غزنوی و… چه سودی نیست که نمیبرَد.
ما که مدال تاریخ پنج هزار ساله را به سینه میآویزیم، حد اقل به مکونات هویتی این تاریخ حرمت قایل شویم، اگر ظرفیت چنین کاری را نداریم بهتر است تا ادعای داشتن تاریخ پنج هزار ساله را نیز کنار گذاریم.
وقتی پایتخت کشوری در قرن بیستویکم کانالیزاسیون ندارد، چنین مردمی حق ندارند از داشتن افتخار حفر کاریز در تاریخ یاد کنند. وقتی کشوری سبد هیرویین جهان باشد، حق ندارد ابن سینا را از خود بداند. ما در برابر گذشته مسوولیت نداریم، ما مسوول حال و آیندهی خویش هستیم.
خلاصهی کلام، مهم این نیست که پای ما چقدر در ژرفای تاریخ فرورفته، مهم این است که سرما چقدر سالم مانده است.
صائب بر گروهی از همعصرانش یورش برده و گفته بود:
این ناکسان که فخر به اجداد میکنند
چون سگ به استخوان، دل خود شاد میکنند